جدول جو
جدول جو

معنی بد دله - جستجوی لغت در جدول جو

بد دله
آدم بوگندو، بد ذات
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده دله
تصویر ده دله
کسی که هردم دل به دیگری دهد، بی وفا، بلهوس، برای مثال شرح این بگذارم و گیرم گله / از جفای آن نگار ده دله (مولوی - ۱۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
بدکینه، کسی که در امری یا خواستن چیزی بسیار اصرار کند
فرهنگ فارسی عمید
(کَلْ لَ / لِ)
بدون کله. بدون سر. رجوع به کله شود.
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دِ لَ)
کنایه است از بیوفا و هرجایی و کسی که هر دم دل به دیگری دهد و او را بوالهوس خوانند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). کنایه از متلون مزاج است. (آنندراج). بلهوس. (غیاث) : ای ده دلۀ صددله دل یکدله کن، متردد و پریشان خاطر. (غیاث) ، آنکه هر لحظه به اعتقادی و کیشی باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء) ، کنایه از مردم دلیر و شجاع است. (از آنندراج) (از غیاث). شجاع و دلیر و دلاور. (ناظم الاطباء). بغایت دلیر. (شرفنامۀ منیری). شجاع و دلیر یعنی کسی که دل او به قدر ده تن باشد. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
مخفف بی کلاه.
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ لَهْ)
ضربت جماع. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ دَ لَ)
رفتاری است شتاب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
بدکینه. سخت انتقام. (فرهنگ فارسی معین). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس. (یادداشت مؤلف). غوغاطلب. هنگامه جو. پرخاش جو
لغت نامه دهخدا
(بَدْ، دُ)
دعای بد و نفرین و لعنت. (آنندراج) ، پیدا شدن رایی در کاری. (از اقرب الموارد) :پیدا شدن و آشکار شدن رأیی که قبلاً نبود: بدا له فی الامر بدواً و بداءً و بداءهً. نشاء فیه رأی و ظهر له ما لم یظهر اول. الحدیث: بدااﷲ عزوجل یبتلیهم، ای قضی بذلک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بسوی بادیه درآمدن و اقامت کردن. بدو. بداء. بداءه. الحدیث: من بدا جفا ای من نزل البادیه صار فیه جفاء الاعراب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، حدث کردن. ریدن. سرگین انداختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ رِ)
دهی است از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کشیده باد سایه او. توضیح این جمله دعایی مد ظله که پس از ذکر نام علمای اعلام گفته میشود بضم میم و ضم لام ظل صحیح است و اگر میم مد را بفتح تلفظ کینم لا ظل منصوب شود زیرا مد فعل متعدی است. اگر معلوم باشد مفعول و اگر مجهول باشد نایب فاعل میخواهد و میدانیثم که در عربی مفعول منصوب. است و نایب فاعل مرفوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دله
تصویر دو دله
متردد بی ثبات، ریا کار، آنکه به دو تن اظهار عشق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد دلی
تصویر بد دلی
بد دل بودن مقابل نیکدلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
بدکینه، بدادا
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر دم دل بکسی دهد بلهوس، بیوفا، آنکه هر روز باعتقادی و کیشی باشد، شجاع دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گلی
تصویر بد گلی
زشترویی مقابل خوشگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد مزه
تصویر بد مزه
بد طعم، چیزی که گوارا نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با کله
تصویر با کله
بسیار خردمند، باعقل، با سیاست خوب، با مغز، پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد له
تصویر باد له
بن پستان هندی سیمتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد پیله
تصویر بد پیله
بد کینه سخت انتقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد خلق
تصویر بد خلق
بد خوی کژ رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد دهن
تصویر بد دهن
فحش دهنده نا سزا گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد دهنه
تصویر بد دهنه
بد لگام
فرهنگ لغت هوشیار
ترسنده بیمناک ترسو، بد گمان، کینه ور کینه ورز کینه جو مقابل نیکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد قلق
تصویر بد قلق
بی تاب کج تاب بد ادا بد عادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدپیله
تصویر بدپیله
((~. لِ))
سمج، سخت انتقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد دل
تصویر بد دل
اکهی
فرهنگ واژه فارسی سره
سمج، کنه، مصر، انتقام جو، بدکینه، کینه جو، منتقم
متضاد: باگذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی پروا، بی ملاحظه، بی احتیاط
متضاد: ملاحظه کار، محتاط، سبک عقل، بی عقل، سبک مغز، دیوانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم با شعور و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی
افرادی که در مورد برخی غذاها حساس بوده و هر غذایی با طبع
فرهنگ گویش مازندرانی
توخالی، پوک
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی
بلدرچین
فرهنگ گویش مازندرانی